خاطره ی جمعه 30خرداد تبریز
سلام دوست جونام امیدوارم روز خوبی رو سپری کردین تا به این ساعت من حالم امروز خوبه الحمدالله دیروز صبح با صدای زنگ وحید که به شوشوم زنگ میزد و گوشی تو هال بود بیدارشدمو بعدش دوباره خوابیدم چون میلی به رفتن نداشتم....خوابیدم و ده به بعد بیدارشدم و دیدم چن تماس بی پاسخ از وحید دارم...شوشو رو بیدار کردم و گگوشی رو دادم تا با وحید حرف بزنن...قرار شد ساعت11.12راه بیفتیم...یه دوش چن دقیقه ای گرفتیم و لباس پوشیدیم...شوشو رفت سنگک خاشخاشی و پنیرایناگرفت و منم گرد برداشتم و راه افتادیم....توراه یه روستایی بین راه بود اونجا نگه داشتیم و صببحانه رو زدیم به رگ...وایییییییییی انگار تو عمرم اولین بار بود صبحونه میخوردم چقد خوشمزه بود و لذت بردم و...
نویسنده :
الــنـــازجوون
18:16